قرار نبود برای دیدن بازی امروز ایران و آرژانتین جایی برویم. همینطوری یکهویی دوستمان زنگ زد که برویم دور هم باشیم و بعد از بازی ناهار بخوریم و اینها. هلهل بساط آیه را جمع کردم، یکظرف بزرگ حمص گشنیز دار درست کردم با یک ظرف بیسکوئیت شور رفتیم. ده دقیقه از بازی گذشته بود که رسیدیم. سه تا خانوادهی دیگر هم بودند. همه میخ پای تلویزیون. چند تا اسباببازیای که برای آیه آورده بودم را دادم دستش خودم هم رفتم میخ شدم پای تلویزیون و آیه هم نشست کنارم. هر چند دقیقه یکبار نگاهش میکردم که تعجب کرده بود از فضا و زل زده بود به قیافهها و چشمها و هیجانهای ما. وقتی همه با هم از جا میپریدیم و هوار میکشیدیم،، بلند اعتراض میکرد که مـــامـــــان (همینطوری کشیده). بعد من توضیح میدادم که همه خوشحالیم و نگران نباش و اینها به خاطر بازی فوتبال است.
نیمهی دوم که بازی عالیتر شد و چند بار ایران حمله کرد آیه هم با بقیه پرید بالا پایین و ایران ایران خواند و دست زد. ولی خب ما جیغ هم زیاد کشیدیم. و آیه همینطور که با تعجب نگاهمان میکرد چند جیغ کوتاه زد که عکسالعمل من را ببیند - چون یک عمری بهش یاد دادهام که جیغ زدن کار بدیاست و آدم باید حرف بزند اگر اعتراض دارد. بعد باز من باید توضیح میدادم که بله ما هم نباید جیغ و داد کنیم و هی دلیل بتراشم و خلاصه با آن ضربان قلب 340 باید بسیار معقول و متین جلوهی مادری را هم حفظ میکردم و تجربهی جدیدی بود برایم.